درآمد / جمال خوبان قرن چهاردهم هجری شمسی را باید سدهی مصلحان دینی و انقلابی دانست؛ مصلحانی که سر در ملکوتِ دینِ حنیف داشتند و پا در نهاد جامعه و همواره تلاش میکردند از میانهی مشکلات و سختیها و عقبماندگیها راهی را به آسمان اندیشه و معنویت بگشایند. تلاشهایی که از دورهی مشروطهخواهی و […]
درآمد / جمال خوبان
قرن چهاردهم هجری شمسی را باید سدهی مصلحان دینی و انقلابی دانست؛ مصلحانی که سر در ملکوتِ دینِ حنیف داشتند و پا در نهاد جامعه و همواره تلاش میکردند از میانهی مشکلات و سختیها و عقبماندگیها راهی را به آسمان اندیشه و معنویت بگشایند.
تلاشهایی که از دورهی مشروطهخواهی و پیش از آن آغاز شده بود، از اوایل دههی چهل شمسی نقطهی عطفی را نمایان کرد. در آغاز همین دوره است که بزرگترین مصلح انقلابی عصر ما، حضرت امام خمینی (ره) آنگاه که در مورد شیوههاى مبارزاتى مسلمانان و سکوت و قیام در برابر سلاطین سخن میگویند از دیار «جاپلق» شاهد میآورند که در حمایت از سخن و پیام علما «از رِی نوشتند ما پنج هزار نفر با کفن آمادهایم؛ از جاپلق نوشتند ما صد هزار نفریم، مهیای دستور شماییم؛ از لرستان نوشتند طایفههایی با کفن حاضریم. مردم بیدارند؛ یک مملکتِ بیدار، عقب افتاده است؟» (سخنرانی امام خمینیره؛ 11/9/1341؛ صحیفهی امامره، جلد 1، صص 120 و 121)
تمایز اعداد پنج هزار نفر از ری و صد هزار نفر از جاپلق در این سخن امام خمینی (ره) و در آستانهی شروع انقلاب کبیر اسلامی، محتاج هیچ تفسیری نخواهد بود جز اینکه اوج آگاهی و غیرت دینی و درخشندگی اسلام انقلابی مردمان این دیار را نشان میدهد؛ اما سخن این است که این روح متحول انقلابی و این پشتیبانی عظیم و گرانبار از علمای اسلام، مرهون چه عاملی است؟
اینجاست که نقش علما و مصلحان دینی و اجتماعی آن دیار، برجستهتر و درخشانتر میشود و راهی برای شناخت خدمات و زحمات آن مایههای عظیم دانش و معنویت فراهم میآید؛ و آیتالله سید جمالالدین رضوی بربرودی ، یکی از تابناکترین چهرهها در این سپهر تاریخی و معنوی و الهی است.
فقیه عالیمقام، ادیب و عالم بزرگواری که از دو دریای علوم عقلی و نقلی بهرهمند بود و سجایا و مکارم اخلاقی بر تارک او نقشی دیرینه بسته بود، ماندن در شهر دین و فقه را رهانید و رفتن به یکی از محرومترین دیارها را برگزید.
بزرگی و مجد آدمها را باید از بزرگی انتخابهایشان شناخت؛ و مجد و عظمت هر انسانی به هدف و منتهایی است که برمیگزیند؛ «زندگی، باور دریاست در اندیشهی ماهی، در تُنگ.
شهری که در میانهی دههی سی، فقط یک خیابان داشت، خود میدید که چگونه جمال خوبان، خانه به خانه، کوچه به کوچه و خیابان به خیابان، بزرگ و بزرگتر میشد و مسیر بالندگی و تعالی را میپیمود.
برای مدرسهای که تا کلاس نهم، سقف پرواز داشت و برای کلاسهای بالاتر تا دیپلم، به معلم با مدرک لیسانس نیازمند بود و مجوز وزارت فرهنگ… این آقا جمال بود که با رو زدن، خواهش کردن، این در و آن در زدن و شاید التجا کردن، کلاس به کلاس، به این مدرسه افزود و روز به روز بر بلندای فرهنگ و نهاد دانش شهر اضافه کرد.
او به نیکی میدانست راه پیشرفت جامعه از مسیر دین و دانش میگذرد و از همینجا بود که به تهران رفت و توانست معلمهای لیسانس را برای مدرسه دعوت کند؛ و خود او هم در کنار دیگر معلمان، هم به دانشآموزان درس میگفت و هم معلمان از خرمن معرفتش خوشه میچیدند. اگر دانشآموزی بیش از دیگران به علمآموزی علاقه داشت و کتابی برای خواندن نمییافت، این صدای پرمهر آقا جمال بود که میگفت: بچهم! بیا از کتابهای کتابخانهی من استفاده کن.
مردم شهر و روستاهای پیرامون، میدانستند اگر در ورطهی مشکلی درافتادهاند، زمینشان را گرفتهاند یا اختلافی میان طایفهها است یا در عالم همسایگی، دعوایی پدید آمده است، این آقا جمال است که میتوان گره کار را به دستان او گشود… آخر او هم عالم دین است و هم سنگ صبور محرومان؛ هم صریح و بیمجامله است و هم سمت حق را میگیرد نه مصلحت طایفهها و زورمداران را.
آقا سید جمال، اهل گفتگو و نصیحت و منطق بود، اما اگر در جایی میدید که «حقّ عمومی مردم» در حال پامال شدن است و ظلم و زور و استبداد، نمیگذارد مردم به حقوق اولیهی خود برسند، قیام میکرد، سخن را صریح و درست و دُرشت میگفت و اهل مقام و سیاستمداران را به خاک مذلّت میکشید؛ همچنان که او هلالی عصایش را بر گردن نمایندهی وقت الیگودرز در مجلس شورای ملّی انداخت و آنچنان عصا را بر سرش کوبید که هنوز آوازهی این هُشدار و زنهار، بر صفحهی تاریخ آن دیار پایدار مانده است؛ شجاعت و غرّش رضویّه، از دامان شیر خدا، علی اعلاء (علیه السلام) جان میگیرد و آنجا که باید بگوید، میگوید و آنجا که باید بکوبد، میکوبد… و بنیاد همهی این کُنشها را بر اساس فقه جواهری و رویکرد اجتهاد و استنباط اصولی میفهمید. او مرد فتوا بود؛ مجتهدی بود که بزرگترین فقهای عصر، اجتهادش را گواهی کرده بودند و او، نیک میدانست راه درست کدام است و برای پیمودن و رفتن در راه درست، پیوسته میکوشید و همواره در جهاد بود.
از کمند همین اعتراضهای سخت و سخنان درشت علیه مقامات جائر در آن روزگاران بود که دستگاه مخوف ساواک رژیم پهلوی، او را و چند ده نفر از همدلان و همشهریان او را به جرم «اقدام علیه امنیت کشور» محاکمه کرد و به زندان افکند؛ سیاست او هم ریشه در دیانتش داشت.
جوامع انسانی، راهی درست برای رفتن میخواهند که شناخت این راه، به واسطهی «عقل» و از مسیر «اجتهاد» پدیدار میشود، امّا برای پیمودن این راه که همواره با صعوبتها و دشواریها همراه است، جان و توان و انگیزهای لازم است که بتوان این مسیر سخت را پیمود؛ و این کار «قلب» است؛ اگر عقل را با درایتها میشناسیم، قلب را با «عاطفه» میتوانیم شناخت. آقا جمال، قلب تپندهی آن دیار بود و همگان او را عالم و فقیهی «دلسوز» دریافته بودند. دلسوزی آقا جمال بر مزرعهی خُلق حسن و نیکوی او روییده بود و شکوفه داده بود و آنچنان به گلهای مکارم اخلاق، مرصع بود که هر آدم بیشیله پیلهای را اسیر محبت خودش میکرد.
او غیرت را نه در تنگنای تزاحمهای طایفهای، بلکه در خدمت به مردم تعریف میکرد. آنجا که بر روی منبر نشست و از آباد کردن خانهی خدا و مسجد جامع شهر سخن گفت و دلسوزانه همشهریانش را خطاب کرد: «من، از این منبر رسول خدا پایین نخواهم آمد تا شما مردم، کاری برای این مسجد کنید…» اینجاست که او، غیرت و حمیت مردمان را نشانه گرفت و چون خود، در اوج غیرت و حمیت ایستاده بود، مردم نیز حرف و سخنش را باور میکردند و حقیقت میدانستند؛ و در همینجاست که سخن او چون رعدی بر دل و جان مردم آن شهر میدرخشد و مردم به تکاپو میافتند؛ آنکه آجر دارد، با آجر، آنکه آهن دارد، با آهن… و آنکه آهی در بساط ندارد، نجیب و صادقانه میگوید: «آقا جمال! ما را به ده روز کارگری برای آباد کردن خانهی خدا میخرید؟» و آقا جمال او را در آغوش مهرش میگیرد… اینجا و این تلاش و تکاپو و غیرتمندی، اگر نامش جهاد و کار برای خدا نیست، پس چه نام دیگری میتوان بر آن گذاشت؟
همین نشانههای ایمان است که چهرهی او و همشهریانش را تابناکتر میکند؛ خداوند متعال فرموده است: «مساجد خدا را تنها كسانى آباد مىكنند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و نماز برپا داشته و زكات داده و جز از خدا نترسيدهاند، پس اميد است كه اينان از راهيافتگان باشند.» (سورهی توبه، آیهی 18)
همین شیدایی و غیرت و عطوفت را هم در ساخت اولین بیمارستان شهر میتوان نگریست و دوباره این همهی مردمند ــ جوان و پیر، غنی و فقیر ــ که دوباره بر گرد آقا جمال حلقه میزنند و بیمارستان، ساخته میشود.
آقا سید جمال، از میان راههای مختلفی که ممکن است آدمی را به کمال و اعتلا برسانند، راه عزلت و گوشهگزینی و اُنس با کتاب را برنتافت؛ او مرد راههای نرفته و سختترین راههای «جامعهسازی» بود و به یکی از محرومترین دیارها شتافت و تلاش کرد قوم بیدار و آگاه خود را آگاهتر و بیدارتر کند و برای آبادی دنیا و عُقبای آنها تلاش کند، تلاشی که هر روز با روزِ پیشتر متمایز و متفاوت بود.
رفتن به میان جامعه و تجربهی همزمان تقوای در گریز و تقوای در ستیز، راه پرفروغی بود که هر مصلح اجتماعی باید از آن الهام بگیرد و الگوی این حرکت مصلحانه، دینی و اخلاقی را سرمشق بگیرد؛ راهی که امام موسی صدر در لبنان مقارن با همین دورهی زمانی در پیش گرفته بود، در این دیار، جناب آقا سید جمال شبیه به همان راه را برگزیده بود؛ براستی چه شباهت شگفتانگیزی میان این دو فقیه و مصلح بزرگوار برقرار است!
سخن از عاطفه و دلسوزی آقا جمال بود. وجه شیدایی این شخصیت عظیمالقدر را در دو جنبه میتوانم گفت: یکی، روح شاعرانگی اوست. او اهل شعر بود، هم بسیار شعر میدانست و هم شعر میسرود و از دل و زبانش کلام شاعرانه میتراوید؛ هم از مشاهیر شاعران میگفت و هم شعر شاعران گمنام و نامشهور را زمزمه میکرد؛ این وجه شاعرانگی را باید در کمال عقلانیت او نگریست. اندیشه، آنجا که به اوج میرسد، دیگر واژهها را آن تاب و توان نیست که مقصود و معنای اندرون او را برسانند و او، ناگزیر از سر شیفتگی به استعارهها روی میآورد؛ و این استعارهها، آنگاه که با نظم و آهنگ کلمهها درآمیخته میشوند، شعر پدیدار میشود؛ این وجه شاعرانگی را باید در حِکمت جاری بر قلب این مصلح گرامی نگریست.
وجه دیگر شیدایی ایشان را باید در روح عاشورایی و عاطفهی حسینی او دریافت. آنجا که او همیشه به مجلس مقدّس روضهی آن امام عاشقان، حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) اهتمامی ویژه داشت؛ هم خود مجلس عزای حسین را اقامه میکرد و هم در مجلس روضهی دیگران حاضر میشد و مهمتر از همه اینکه در این مجالس خطابه میخواند و روضه را به عرش گریه میبرد؛ تحتالحنکاش را میانداخت، گویی که به نماز عشق ایستاده است و با شوریدگی، برای جدّ غریبش ناله سر میداد و آه میکشید و از گدازههای غمِ عاشوراییاش، دل و جان مردمان آن دیارِ سادگی و غیرت را شعلهور میکرد.
عاشقانههای این مصلح بیدار و عواطف و مکارم اخلاق این فقیه عالیمقام، او را از تحولات فناورانه و تغییرات عصر مدرنیته غافل نکرده بود؛ او بیش از هر کسی برای آموزش علوم جدیده در الیگودرز اهتمام ورزید، برای انتقال نهاد درمانی و بهداشتی و ساخت بیمارستان و زمینهسازی برای پزشکی نوین، از همه بیشتر تلاش کرد، به معماری شهر ــ بهمثابه یک پدیدهی مُدرن ــ توجه داشت…؛ و این همگرایی در زندگی و سلوک شخصی او نیز هویدا بود؛ او پیش از همه رادیو خریده بود و از ایران و جهان، مطلع و آگاه بود، حتی با برخی از جنبههای سبک زندگی، مثل موسیقی هم از سر آشتی درآمده بود، موسیقی سنّتی ایرانی و عربی را بخوبی میشناخت و به نوای دلانگیزش گوش میسپرد.
بدنش همواره عطرآگین بود و گاهی به اهالی بازار تهران سفارش میداد که بهترین عطرها را برای او خریداری کنند. لباسهایش همواره پاکیزه بود و قبایش را در هنگام خواب، زیر رختخوابش میگذاشت که فردا را با لباسی ناچروکیده آغاز کند. عمامهای نحیف و کوچک بر سر مینهاد، شاید میخواست مردمان کوچه و بازار، راحتتر با او سخن بگویند. سخن را صریح و راست میگفت و از تزویر و دورویی پروا داشت. در مرگ مردمان، یکهفته عزاداری را به سه روز کاهش داد و گفت: «مگر خدا گفته که چنین کنید؟! بگذارید مردم به کارشان برسند.» باغچه و کشاورزیاش را خودش بیل میزد و اگر کمک میگرفت، مزد او را پیش از خشکی عرقش میپرداخت. او حتی به انتخاب اسم کودکان هم توجه داشت که هر پدر و مادری، باید نامی نیکو بر فرزند خود بگذارند؛ و این یعنی سبک زندگی اسلامی.
اینها همه، جملگی او را فقیهی روشنفکر و مبارز و نیکاندیش و نیکوسیرت و مصلحی تمامعیار و بصیرتمند و سیاستمدار مینمایاند؛ تا آنجا که حدود یکسال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره) از او خواستند که «مدیریت و تدبیر امور حوزهی علمیهی قم» را برعهده بگیرند که متأسفانه ناتوانی ناشی از مریضی، توان خدمتی برای جمال خوبان نگذاشته بود… عالم مجاهدی که پس از چند دهه خدمت و تلاش خالصانه، از میان این دیار برخاست و به سدرةالمنتهای عشق سفر کرد و با رفتنش، رمقی را از آن شهر و دیار ستاند هر چند راه و مرام او، انشاءالله مستدام خواهد بود.
فَرَحِمَهُالله حیّاً وَ مَیِّتاً وَالسَّلامُ عَلیهِ یَومَ وُلدَ وَ یَومَ قَادَ الاُمّةِ وَ یَومَ ارتَحَلَ وَ یَومَ یُبعَثُ حَیّاً.
نظرات